Monday, December 1, 2008

دلم خیلی گرفته. یاد این آهنگ از مرحوم عبداللهی افتادم.



دل من يه روز به دريا زد ورفت

آستين همت وبالا زد و رفت

يه روزي بچه شد و تنگ غروب

سنگ توي شيشه فردا زد و رفت

حيووني تازگي آدم شده بود

به سرش هواي حوا زد ورفت

زنده ها خيلي براش كهنه بودند

خودشو تو مرده ها جازد و رفت

دفتر گذشته ها را پاره كرد

نامه فردا ها رو تا زد و رفت

هواي تازه دلش مي خواست ولي

آخرش توي غبار ها زد ورفت

دنبال كليد خوشبختي مي گشت

خودشم قفلي رو قفلها زد و رفت

4 comments:

Zara said...

Thanks for your comment:)

Unknown said...

سلام همشهری
مطلبت خیلی قشنگ بود
یزدان پاک نگهدارت یزدی

Unknown said...

راستی با اجازه لینکتون کردم
من یه روزنامه نگاز یزدی در تهران هستم

Dastanak said...

آیا هنوز هم در غربتی همشهری؟