Monday, December 1, 2008

دلم خیلی گرفته. یاد این آهنگ از مرحوم عبداللهی افتادم.



دل من يه روز به دريا زد ورفت

آستين همت وبالا زد و رفت

يه روزي بچه شد و تنگ غروب

سنگ توي شيشه فردا زد و رفت

حيووني تازگي آدم شده بود

به سرش هواي حوا زد ورفت

زنده ها خيلي براش كهنه بودند

خودشو تو مرده ها جازد و رفت

دفتر گذشته ها را پاره كرد

نامه فردا ها رو تا زد و رفت

هواي تازه دلش مي خواست ولي

آخرش توي غبار ها زد ورفت

دنبال كليد خوشبختي مي گشت

خودشم قفلي رو قفلها زد و رفت